ریزه خور. که خرده های ریز پس ماندۀ کسی را بخورد. ریزه خور: درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور. خاقانی. جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک نسر طائر را مگس بینی چو دل بنهاد خوان. خاقانی. - ریزه خوار احسان یا نعمت یا انعام کسی، متنعم از نعمت و احسان وی. مرهون منت و احسان او: ریزه خوار خوان انعام توایم. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریزه خور شود
ریزه خور. که خرده های ریز پس ماندۀ کسی را بخورد. ریزه خور: درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور. خاقانی. جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک نسر طائر را مگس بینی چو دل بنهاد خوان. خاقانی. - ریزه خوار احسان یا نعمت یا انعام کسی، متنعم از نعمت و احسان وی. مرهون منت و احسان او: ریزه خوار خوان انعام توایم. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریزه خور شود
مرتزق. (یادداشت مؤلف). مردم. خلایق. (شرفنامۀ منیری در ذیل روزی خواران). روزی خورنده. هریک از افراد آدمی: گوید از دیدن حق محرومند مشتی آب وگل روزی خوارش. خاقانی. وظیفۀ روزی خواران بخطای منکر نبرد. (گلستان). در بعض نسخه های گلستان بصورت مذکور است در نسخۀ چ فروغی ’وظیفۀ روزی’ است. مؤلف در فیشهای خود به ’وظیفۀ روزی خواری’ تصحیح قیاسی کرده است
مُرتَزَق. (یادداشت مؤلف). مردم. خلایق. (شرفنامۀ منیری در ذیل روزی خواران). روزی خورنده. هریک از افراد آدمی: گوید از دیدن حق محرومند مشتی آب وگل روزی خوارش. خاقانی. وظیفۀ روزی خواران بخطای منکر نبرد. (گلستان). در بعض نسخه های گلستان بصورت مذکور است در نسخۀ چ فروغی ’وظیفۀ روزی’ است. مؤلف در فیشهای خود به ’وظیفۀ روزی خواری’ تصحیح قیاسی کرده است
ادای سخن باریک و آهسته. زمزمه. (از ناظم الاطباء) ، آواز پیچیده کشیدن از نغمات که آن را تحریر گویند و به هندی کهر خوانند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : چنان به ریززبان بشکنم ترانۀ عشق که عندلیب شود داغ ریزه خوانی من. سالک یزدی (از آنندراج). آمد بهار و هر خس و خار ارجمند شد در باغ ریزه خوانی بلبل بلند شد. نادم گیلانی (از آنندراج). ، لغزخوانی. (یادداشت مؤلف). - ریزه خوانی کردن، بد گفتن. به نهانی عیب گرفتن. (یادداشت مؤلف)
ادای سخن باریک و آهسته. زمزمه. (از ناظم الاطباء) ، آواز پیچیده کشیدن از نغمات که آن را تحریر گویند و به هندی کهر خوانند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : چنان به ریززبان بشکنم ترانۀ عشق که عندلیب شود داغ ریزه خوانی من. سالک یزدی (از آنندراج). آمد بهار و هر خس و خار ارجمند شد در باغ ریزه خوانی بلبل بلند شد. نادم گیلانی (از آنندراج). ، لغزخوانی. (یادداشت مؤلف). - ریزه خوانی کردن، بد گفتن. به نهانی عیب گرفتن. (یادداشت مؤلف)
روزی خوار. روزی خورنده: یکی روزی خواره بود و یکی روزی دهنده. (قابوس نامه). روزی آن است که روزی به روزی خواره دهی. (قابوس نامه). پیره زنی زن حاتم را گفت حاتم روزی چه مانده است گفت حاتم روزی خواره بود روزی ده اینجاست نرفته است. (تذکره الاولیاء عطار چ استعلامی ص 299). و رجوع به روزی خوار شود
روزی خوار. روزی خورنده: یکی روزی خواره بود و یکی روزی دهنده. (قابوس نامه). روزی آن است که روزی به روزی خواره دهی. (قابوس نامه). پیره زنی زن حاتم را گفت حاتم روزی چه مانده است گفت حاتم روزی خواره بود روزی ده اینجاست نرفته است. (تذکره الاولیاء عطار چ استعلامی ص 299). و رجوع به روزی خوار شود
عمل رشوه خوار. رشوت خواری. ارتشاء. (یادداشت مؤلف). عمل رشوه خوار. رشوه گیری. رشوه خوری. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشوت خوار و رشوه خوار و رشوت خواری شود
عمل رشوه خوار. رشوت خواری. ارتشاء. (یادداشت مؤلف). عمل رشوه خوار. رشوه گیری. رشوه خوری. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشوت خوار و رشوه خوار و رشوت خواری شود